سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ژرفای خیال

طبل توخالی

    نظر

چشم هایم را محکم روی هم می فشارم . دستانم را روی گوش هایم می گذارم و فریاد می کشم .

صدایش ضربه های پتکی است که دست روزگار بر سرم می کوبد .

چرا کسی نمی شنود ؟!

چرا کسی چشم هایش را نمی بندد ، چرا کسی گوش هایش را نمی گیرد ، چرا کسی فریاد نمی کشد ..؟!

چرا این صدا کسی جز مرا کر نمی کند ؟!

اینقدر فریاد کشیده ام که گلویم می سوزد .. سرما دندان هایم را به جان یکدیگر انداخته است ..

می دوم ..

دستانم پرده های این صدای مهیب را وحشیانه و یک به یک می درَد .. تکه های بریده بریده صدا خود را به گوش من پرتاب می کند .. و من سریع تر می دوم ...

خسته شده ام .. نفس هایم به شماره افتاده است .. دست و پایم می لرزد .

می نشینم ...

آرام و ساکت ..

دیگر فریاد نمی کشم ... چشم هایم را نمی بندم ... نمی دوم ...

می گویم : بگذار کر شوم .

از تو خواهش می کنم اندکی در این سرما نزد من بنشین ..

من دیگر نمی شنوم ...

بگذار نشوم ...

فقط اندکی آرام بگیر آرام جانم ..

اندکی دستانت را به من بده تا گرمای وجودت سرمای اضطراب مرا خاموش کند ...

چشمانت را بسپار تا این روزها که من نمی شنوم با امواج نگاه ِ تو  قایق سخنان ِ آبی و روانت را روان و آرام برانم ..

من نمی شنوم ...

گفتم من ؟!

من کیستم ؟!

تو مرا می شناسی ؟!

تو می توانی مرا به خودم یادآور شوی ؟!

در این روزها و لحظه های تهی ، پوچ ، در این بی وزنی های مطلق می توانی مرا به خود بشناسانی ؟!

به من بگویی که یک زمان من هم مثل تمام آدم ها زندگی ام را دوست داشتم ...

و هر لحظه بیشتر خود را به فراموشی ِ خود سپردم ..

و زمان نیز هر زمان در انتظار توست تا بخواهی بی زمانی را فراموش کنی ...

زمان در کمین توست تا روزی برسد که از بی زمانی چیزی نفهمی ..

و چیزی جز آنچه در زمان است را نشنوی ...

مرا ببخش که نمی شنوم ..

مرا ببخش که گاهی فریاد می کشم و از دست خویش می گریزم ..

مرا ببخش که بازیچه دست زمان شده ام ..

مرا ببخش که زنده ام هنوز ! ...

...

 

 

پ.ن : کنکور یک آزمون نیست . هرگز نبوده است .

یک وسیله برای سنجش ِ خود نیست . هرگز نبوده است .

کنکور حتی یک واژه نیست . یک اضطراب نیست . یک جهش نیست . یک هدف نیست .

کنکور هیچ نیست ..

هیچ نیست جز یک

#طبل توخالی که برایم جز یک کرنومتر ، شب های تاریک و سرد در مدرسه ، کتاب و جزوه های هزار صفحه ای ، یک راهرو که تمام زیستمان در آن خلاصه شده و گاهی میخواهم که فقط اکسیژنش به اتمام نرسد و شوخی های هرازگاهی این و آن نگذاشته است ...

کنکور برای من گوشی برای شنیدن ، لحظه ای برای زیستن ، عشقی برای داشتن و خودی برای بودن نگذاشته است ...