سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ژرفای خیال

[عنوانی ندارد]

    نظر

شاید شما فکر کنید خیلی انسان های زیرکی هستید که حرفتان را درون لفافه می پیچید و به خورد ما می دهید ..

شاید فکر کنید که ما متوجه گوشه کنایه هایتان که اینجا جایمان نیست و همش دنبال از زیر کار در رفتن هستیم، نمی شویم .. اینکه به زور خودمان را اینجا جا کرده ایم و قرار نیست به هیچ جا برسیم..

تمام حرف هایی که وقتی به شما پناه آورده ایم به ما تحویل می دهید، مثل یک سنگر روی سرمان خراب می شود و ما را زخمی کند...

ولی آنچه نفسم را میان این سنگر تنگ می کند، بیش از تمام این حرف ها، این است که من حتی شبیه یک سال پیش خودم هم نیستم .. من همان کسی شده ام که علاوه بر خودش، شما هم بهش ذره ای ایمان ندارید :)

شاید اگر آدم سالهای پیش بودم، حرف هایتان را که می شنیدم، تصمیم می گرفتم که خودم را به شما ثابت کنید .. شاید شما فکر می کنید که من همان آدمم ، شاید برای همین اینجور خنجر می زنید. شاید اگر حتی ذره ای از آن باور در من وجود داشت، تلاشی برای نجات می کردم اما امروز .. امروز فقط ویران می شوم ..

و چیزی که به آن نیازمندم، یک ناجی است.. یک ناجی که به رسالت من باور داشته باشد ... کسی که در این روزهای تاریک زندگانی ام، نوید نور امید را به قلبم بتاباند.

میان انسان هایی مثل شما گشتن، یافتن ناجی را برایم غیرممکن کند . چه بسا باید گفت : " از آینه بپرس نام نجات دهنده ات ...! "