سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ژرفای خیال

تنها یک راه گریز ..

    نظر

پنجره را باز که می کنم ، باد سردی می وزد ..

خیره به آسمان تاریک با خود اندیشه می کنم :

تنها یک راه گریز مانده است ..

ماه .

روشنی بخشِ شب های سردِ بی فروغ ..

آرام برایش زمزمه می کنم :

 

 

نگاه کن ..

که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود .

 

 

و ماه تنهاست .. ماه تنها مانده است آنقدر شب های ناب عمرش را با امید رسیدن به روز ، گذرانده است ..

امیدها و انتظار های واهی است که او را خسته می کند ..

 

 

چگونه سایه ی سیاه سرکشم

اسیر دست آفتاب می شود ..

نگاه کن .

تمام هستی ام خراب می شود ..

 

 

چشمانم را روی هم می گذارم .. و به تنهایی ماه می اندیشم .

تنهایی دردناک ترین درد ممکن است .

وقتی در دنیایی فراتر از دنیای خودت باشی ..

آنقدر دور باشی که بودن را فراموش کنی .

اجبار زیستن در این دنیای فناپذیر ..

و این تنهایست .

 

 

شراره ای مرا به کام می کشد

مرا به اوج می برد

مرا به دام می کشد

 

 

و تنهایی تو را به جایی خواهد کشاند که دنیای عجیب تنها بودن را ، به لحظه های زیستن های بیهوده و فارغ از هیچ رویایی ترجیح خواهی داد ..

و مگر ماه را نمی بینی که از ستاره ها دور است ..

و هیچ گاه مانند آنها نخواهد بود ..

تنهایی ، چشمک هایی را که اسباب خوشحالی های پوچ زمینیان را فراهم می کند ، از او ربوده است ..

و او خیلی دور است ..

 

از تمام آن دلخوشی ها ..

 

 

نگاه کن

تمام آسمان من ،

پر از شهاب می شود ..

 

: اشعار از فروغ فرخزاد .

 

 

پ.ن :

براستی حقیقت اینست که من در اینجا ، در اذیت هستم ..