و من می اندیشم ...
گرگ و میش است ..
رادیو را روشن می کند .
شجریان می خواند .
و من در اندیشه های خود غرق می شوم ...
غرق در ورق زدن کتاب تاریخ زیستنم و غوطه ور شدن در روزهایی که خواهم گفت : از هفده سالگی هایم که اطلاعات دقیقی در دسترس نیست ..
آنگاه چشم هایم را خواهم بست و خواهم گفت : قلم ..
تنها اوست که تاریخ حیات تو را زنده نگاه می دارد ...
تصاویر هرگز قادر نیستند تا تو را از آنچه در زندگی ات گذشته است آگاه سازند ..
تصاویر تنها صفحاتی وهم آلود و فریبنده اند ..
آنچنان فریبنده که تو را وادار می کنند تا فراموش کنی این دختر هفده ساله ی شاد که یک روز با لبخند روبروی دوربین عکاسی ایستاده است ، آن روزها یک دختر هفده ساله ی مشوش بود ...
آن روزها یک دختر ِ هفده ساله ی تنها بود ..
دختری که گاهی به تنهایی در حیاط قدم می زد تا حس کند فرق است میان کسی که تنها مانده و کسی که تنهایی را انتخاب کرده است ...
آن روزها آن دختر ، یک دختر ِ هفده ساله ی دلتنگ بود ..
دختری که گاهی سنگینی وزن تمام ِ جهان را ، با دیدن یک درب ِ فلزی ِ زنگ زده یا یک راهروی باریک ، روی قلب خود تحمل می کرد ..
آن روزها یک دختر ِ هفده ساله ی خیال باف بود ..
آن روزها یک دخترِ هفده ساله ی آرام و خاموش بود ...
آن روزها یک دخترِ هفده ساله ی پرهیاهو بود ...
آن روزها ...
تصاویر تو را از به یاد آوردن طعم ِ گس ِ برخی خاطرات محروم می کنند ...
و این تنها قلم است که هرچهره از وجود ِ تو را بدور از هیچ وانمود کردنی به یاد ِ تو می آورد ..
و تنها قلم است که فراموش نمی کند برای نگه داشتن هر چهره از وجودت ، در لابه لای این همه گرد و غبار ، چه بهای سنگینی را پرداخته ای ..
پ.ن : و من خواهم گفت از هفده سالگی هایم اطلاعات دقیقی در دسترس نیست ...