کاش روز دیگری در راه بود ...
ناخنش را دارد می کشد روی تخته ... جمعه .
: نغمه افشار
هفت روز هفته را می شمارم و گاهی شب های جمعه دلم که خیلی می گیرد ، روز هشت شنبه را به لیست روزهای توی تقویم اضافه می کنم و آن چنان آن را جدی می گیرم که برای خودم در آن هشت شنبه برنامه ی مفیدی تنظیم می کنم تا شب های جمعه اینقدر غمگینم نکنند ...
راستش ما آدم ها یک عادت خیلی عجیبی داریم و آن اینست که با کلمات به زندگی مان معنا می دهیم ...
نه اینکه این عادت فقط منحصر به زندگی مان باشد ...
این عادت تمام هستی ِ ما را ، تمام بودنمان را آنچنان فرا می گیرد که اگر بهت بگویند یک هشت شنبه ای هست ، تو دیگر غصه ی شب های جمعه ات را نمی خوری ...
شب های جمعه غمگینند چون یک کلمه ای با حروف " ج م ع ه " کنار یکدیگر قرار گرفته اند و آنقدر به زندگی تو معنا می دهد که حتی احساسات ِ لطیف خود را با آنها هماهنگ می کنی ...
اما من که به هشت شنبه های تقویم خیالم وابسته ام دلیل ش این نیست که کلمات به زندگی ام معنا می دهند ...
من ایمان دارم این منم که می بایست به کلمات زندگی ام معنا ببخشم ...
من مانند آن آدم های پرمشغله ی غرق در زندگی روزمره نیستم که تمام ایده آل های خوذ را در میان دود تاکسی های هر روزه و پول های توی جیبشان گم کرده اند ...
من صفحه ی مربوط به روز هشت شنبه را توی تقویم خیالم خالی می گذارم تا روز مبادا ...
این را به تو قول می دهم ...
به تمام انسان هایی هم که گاهی صفحه ی سفید روزهای غیر هشت شنبه ام را با مداد های رفتار خود سیاه می کنند هم قول می دهم ...
این روز متعلق به توست ...
آنقدر روز مباداست که فقط تو باید بیایی و با قلم خود ، تمام صفحه ام را رنگین کنی ...
معنایی که رنگهای تو به زندگی ام می دهد آن زرد و قرمز و آبی هایی که نیست که مردم آن را با کلمات ساخته اند ..
رنگ های تو ، رنگهای محبت اند ...
رنگ هایی که هیچ کلمه ای در وصف آن ها بر نمی آید ...
رنگ هایی که متعلق به هشت شنبه است .
رنگ هایی که هر طیف آن سخنی است سرشار از ضیاء و سنا ...
سرشار از باد های تند و موج های عظیم کمال ...
میدانی چرا " ج م ع ه " ها غمگینم می کند ؟!
نه اینکه این حروف بخواهد به رندگی ام معنا بدهند اما غصه می خورم که چرا آدم ها با کلماتشان هشت شنبه ی خود را نیز مانند آن روزهای دیگر خط خطی می کنند و هیچ گاه آن را دست نخوره برای تو نمی گذارند ..