شعار و غبار
آن روز که به من گفتی آدم ها حق ندارند از دوست داشتن خسته شوند ، با خودم گفتم تو چقدر انسان قوی و بلند نظری هستی که اینطور فکر میکنی ...
و هنوز هم نمی توانم بپذیرم که اینقدر شعارگونه زندگی می کنی ...
وقتی این حرف را به من زد ، بهش گفتم که میدانم ...
من شعار میدهم تا دست ِ کم افرادی مثل تو که به سادگی تحت تاثیر حرف های من قرار می گیرند ، به زندگی ایده آل خود دست یابند ...
حس می کنم که این حرف ها دیگر به درد من که نمی خورد ...
و حقیقت اینجاست که همان انسانهایی که شعار می دهند تا راه یک زندگی ایده آل را به دیگران نشان دهند ، خود را زیر غباری از رادیان ها و نسبت های مثلثاتی پنهان کرده اند و به سادگی خود را نخواهند یافت ...
اما تو بیا باور نکن !
تو نمی دانی چقدر پشت غبار بودن سخت است که می گویی شعارگونه ام ...
تو حقیقتا نمی دانی ...