سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ژرفای خیال

عنوان ندارد .

    نظر

می گویم که نمی توانم ..

می گوید :

می ترسی ؟!

 

 

شاید ..

شاید می ترسم ..

حتی از گفتنش به خودم می ترسم .

 

 

جای هزارها درک دارد که سرم را بگذارم روی بالشتم و خیره شوم به سقف اتاق و به رازی که میان من و سقف پنهان است ، بیندیشم ..

 

 

پ.ن :

من بسی محکم و جدی روبروی تصویر درون آینه می ایستم و می گویم :

 

" می ترسم . "

 

بی هیچ ناله و فغانی تکلیف خودم را نمی دانم ..

و نیاز را در آن می بینم که روزی پشت میز تحریرم بنشینم و تمام زندگی ام را از عدم پر کنم و بعد بروم و به راز پنهانمان فکر کنم ..