سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ژرفای خیال

پروانه شو ..

    نظر

پروانه ی روی پرده ی اتاقم بال می زند و می آید روی سرم می نشیند ..

 با آن گلِ سر زیبا می روم و روبروی آینه می ایستم . لبخند می زنم و به پروانه می گویم : چرا خوشحالی ؟!

می نشید روی غنچه ی لب هایم ..

برایش می خوانم :

 

واندر دل آتش درآ

پروانه شو ، پروانه شو ...

 

از : مولانا

 

 

 

تمام دنیا دور سرم می چرخد ..

شعله های حیرانی تمام هستی را به آتش کشیده اند ..

بال هایم را جمع و جور می کنم و از میان صدای سوختن ، فریاد می کشم :

دنیا را نگه دارید .

می خواهم پیاده شوم ..

لیکن همه مشتاق آن آتش هستند ..

بال های رنگین شان شعله می کشد و رنگ هایی که به آن بال ها زیبایی بخشیده است ، یکی لحظه ای پس از دیگری در میان رنگ قرمز شعله ی حریص ، پنهان می شود ..

 

 

پروانه آرام بالهای رنگینش را توی هوا تکان می دهد و روی پنجره ی فانوس سفید کوچکم می نشیند ..

می گوید :

 

احساس سوختن به تماشا نمی شود ..

آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم ...

 

پنجره ی کوچک فانوس را برایش می گشایم ..

گرمای شعله ی شمع درون فانوس را از پشت پنجره اش حس می کنم ..

شعله زبانه می کشد و پروانه ناپدید می گردد ..

 

 

زیر لب زمزمه می کنم :

پروانه شو

پروانه شو ..