رهایی نخواهی یافت ..
بیا ..
بیا و مرا از اینجا برهان ..
من گرفتار شده ام ..
به شکوفه ها به باران ،
برسان سلام ما را ..
از گرفتاری به گل های آزاد توی باغ بگو تا اندکی بفهمند ..
بگو که باران وقتی روی گلبرگ هایشان می نشیند ، آن چنان سرزنده نشوند که دنیای بی باران گلهای دیگر را به باد فراموشی بسپارند ..
از ناتوانی به گل های توی باغ بگو تا هنگامی که غنچه هایشان هر روز زیبا و زیباتر خود را به نمایش می گذارند ، گلی را که غنچه اش در حال پرپر شدن است را فراموش نکنند ..
گلی که خودش آن غنچه ی زیبا را نابود کرده است .. و آنقدر شب ها را در نبود خورشید و نوری برای امیدواری ، گریه می کند که دیگر نمی تواند ..
جای جبرانی هم برایش نمانده است .. و گریه کنان حالش از ضرب المثل شعارگونه ی " ماهی را هر وقت از آب بگیری ، تازه است .. " بهم می خورد .
همین فهمیدن آن ها ، برای آن گل تنها ، کافیست ..
پ.ن:
دوست دارم تمام زندگی ام را روی کتاب و دفتر شیمی ام ، بالا بیاورم .!!!!