سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ژرفای خیال

یک حضور غایب حاضر .

    نظر

از من می پرسد : تو با کی درد و دل می کنی ؟!

می گویم :

هرگز حضور غایب حاضر شنیده ای ؟!

 

 

و من نیز اگر بخواهم از دید جامعه شناسانه به این سخن نگاه کنم ، قاعدتا این کنش انسانی از جانب من یک معنا و هدفی باید داشته باشد ..

 

و هدف من ، گفتن حرف دل است ..

اما معنای این حرف مرا ، مثل تمام آن دیگری ها آنقدر گنگ می یابد که ترجیح می دهد دست از سر من بردارد ..

 

دست از سر کسی که دارد لحظه های عجیبی را می گذراند .. لحظه هایی که می نشیند روبروی ساعت و دلش می خواهد که همین جا ، تمام دنیا یخ بزند .. و عقربه های ساعت مبلغی از عجله های هر روزشان بکاهند و همان جا ، بی حرکت ، بایستند ..

زمان بایستد و تو باشی و آن غایبی که برای همیشه در قلب تو حاضر خواهد بود .. 

او آنقدر فراتر از زمان است که می نشینی جلویش و شروع می کنی به حرف زدن ..

همین طور حرف می زنی و حرف می زنی ..

بعد می آید و ساعت یخ زده را در دستانش می گیرد و با نفس گرمش آن عقربه ها را از اسارت یخ بستن می رهاند ..

می گوید :

حالا دیگر وقتش رسیده ..

برو ..

برو به دنیایی که تمام مفاهیم آن با زمان معنی می یابد .. به دنیایی در کنار انسان هایی که حد درکشان فقط زمان است و زمان ..

و من همین جا می مانم .

تو برو و هر وقت از اسارت زیستن در زمان دلخسته شدی ، برگرد ..

من اینجا ، برای همیشه ، منتظرت هستم ..!