یک نوشته با مخاطب خاص
راستش
.
.
شاید من خیلی غافل بودم ..
که می آمدی و ساعتها برایم از این و آن سخن می گفتی
تا تهش بهم بگویی: من نگران توام . آخر غصه می خورم ..
بعد من با خنده ادایت را در می آوردم و می گفتم: غصه نخور که .. پسته بخور!
پ.ن 1 :
اصلا نمی گویم از کارهایی که کرده ام پشیمانم .
من آخر چه میدانستم که تو میگذاری و می روی ؟! ..
مثلا اگر یک مهلت دیگر داشته باشم شاید جبران بکنم
اما
پشیمان نیستم .
حتی دوباره روبرویت می ایستم و کاری که هرگز از من انتظار نداشته ای را دوباره انجام می دهم .
حالا هم که داری می روی
برو !
فقط لطف بفرما و تمام خاطراتی را که برایم ساخته ای را نیز با خود ببر .
حتی آن راهرو های آشنا که با نبود تو هنوز هم به وظیفه راهرو بودنشان ادامه میدهند
مرا ، یاد تو می اندازد.
خوب یادم هست که هرکس وظیفه ای دارد .
و حقوقی نیز هم ...
پ.ن 2 :
مثلا من هم محکوم به فراموش کردن هستم .
از خودم با کمال احترام عذرخواهی می نمایم که اینقدر بدقول می باشم ..
[متاسفانه متن یک مخاطب خاص خیلی فهیم هم دارد]