سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ژرفای خیال

پادشاه فصل ها پاییز

    نظر

- بهم بگو به چند تا از آرزوهات رسیده ای ؟!

- چرا فکر می کنی خوشبختی چیزی فراتر از آنست که سه روز مانده به پایان پادشاه فصل ها ، پاییز ، باران بگیرد و تو یک فنجان قهوه بنوشی و دوباره به سراغ کتابهای شعری که در کتابخانه ات به فراموشی سپرده شده اند ، بروی و همسخن درختان غمگینی شوی که از رفتن پاییز دلگیرند .. 

و برایشان شعر بخوانی ..

 

 

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟!

داستان از میوه های سربه گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید ..

 

 

و درختان را به گریه بیندازی ..

اینکه یکی از زیباترین و عاشقانه ترین پاییزهای زیستنت دارد نفس های آخرش را می کشد ...

پاییز دل انگیزی که پربارترین حاصلش  تابلو نقاشی ِ کوچه باغ ِ یک پاییز زیباست ..

اما نه زیباتر از این فصلی که من امسال آن را تجربه کردم ..

نه زیباتر از این پادشاهی که من با تمام وجودم تاج سلطنت را بر سرش نهادم ..

و برایم چه اندوهگین است که صاحب ِ این تاج باشکوه و باعظمت ، مدتی جانشین ِ سرد و ساکتش ، زمستان را بر تخت ِ خود بنشاند ...

- هنوز هم میخوانم بدانم که آیا به آرزویت رسیده ای ؟! پاسخ سوال من تنها یک کلمه است . هجوم کلماتی نیست که تو برایم می گویی ..

آیا تو آن آرزویی که بهانه ی زندگی کردن ِ تو بود ، بزرگ ترین دلیل بودنت بود را بدست آورده ای ؟!

این پاییزِ زرد و نارنجی را چگونه بدون ِ رسیدن به آن، لذت بخش ترین پاییز زیستنت میدانی ؟!

آن روزها آرزوی تو ، همراه تو بود اما حالا که از دستش داده ای ، حتی رویای آن هم نیست که تو را تسکین دهد ...

- یک پایانِ تلخ ، بهتر از یک تلخی ِ بی پایان است ..

از دست دادنش برایم تلخ بود ..

گویا به من هم از آن قهوه های تلخ ِ قجری خورانده باشند ..

نه اینکه تلخ بودن ِ قهوه مرا برنجاند ..

نه ..

من گویی مُرده بودم ..

مُرده ای که یک روز پاییزی برای دومین بار متولد شد ...

آرزوها و تمام داشته های زندگی ش تولدی دیگر داشتند.

دیگر نه او همان آدم سابق بود نه رویاهایش ..

و آن مُرده ای که دوباره در یک روز پاییزی نفس کشید من بودم .

و آن رویاهایی که در یک روز پاییزی دوباره زاده شدند ، فرزندان رویاهای بی پایانِ ذهن ِ من بودند ..

آرزوهای پیشین من مرا رها کردند و من نیز همین کار را کردم ..

تفاوت ما در این بود که آنان به آسانی جای مرا به کس دیگری دادند اما من مُردم و دوباره زنده شدم تا بتوانم نبودنشان را دوام بیاورم ...

من هرگز نمی توانم در یک کلمه پاسخ سوالت را بدهم ..

سوال ِ تو را جز با هجوم ِ کلمات نمیتوان پاسخ گفت ..

آری ..

من به تمام ِ آرزوهای تازه متولد شده خویش رسیده ام ..

پا به پای پادشاه فصل ها ، پاییز ..