سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ژرفای خیال

...

    نظر

بعد یک سال تازه می فهمم که با خودم، با زندگی ام و با تمام آرزوهایم چه کرده ام. چطور رویای تمام عمرم را به بهای هیچ فروختم و به ازای آن فقط بخشی نفرت انگیز از روحم را در خود بیدار کردم که روز و شب مرا دچار عذاب و درد کند ..

حالم مثل انسانی است که یک سال تمام را مست بوده و خانه و زندگی خود را به آتش کشیده است و آنگاه که مستی از سرش پریده، به حال خود زار گریسته که خودش با دو دست خود، تمام زندگی ش را به آتش کشیده است. به چه کسی می تواند گله وشکایت ببرد یا از چه کسی حق از دست رفته ی خود را، که خودش باعث از دست دادنش شده است، طلب کند؟ تنها و تنها از خودش برای باقی عمر بیزار می شود و بیزار می ماند .. هیچ وقت نمی تواند خودش را بابت آنچه با خود کرده است ببخشد یا خودش را دلداری دهد که همه چیز درست خواهد شد ..

نمی دانی که چقدر این روزها از خودم هم بیزارم .. چه توقع می توان داشت که دوستی برایم مانده باشد یا همصحبتی حرف هایم را بشنود یا معشوقی عاشقانه دوستم بدارد ؟

هیچوقت آرزوی یک دوست، همصحبت یا معشوقی را نداشته ام چرا که همه آنها با دیدن این همه بیزاریِ من از خود و این همه نارضایتی از زندگی که خودم با دستان خود آنرا نابود کرده ام یک روز مرا رها می کردند، درست مثل حالا ..

اما حالا هم مثل چند سال پیش که یک نوجوان گاهی سرحال و گاهی غمگین و ناامید بودم، تو را آرزو می کنم .. آرزویت می کنم چون همیشه آرزویم می کنی .. حتی اگر چاق باشم باز هم مرا می خواهی .. حتی اگر باهوش نباشم باز هم دوستم خواهی داشت .. حتی اگر ظاهرم زیبا نباشد، دست هایم را خواهی گرفت و مرا در آغوش گرم خود جای خواهی داد. اگر هیچ دوستی نداشته باشم، قضاوتم نمی کنی و با من، هرچند خودم از خودم بیزار باشم، هم قدم خواهی ماند ..

رویاهای از دست رفته ی مرا می فهمی .. می فهمی که چرا آنها را آرزو کردم و می فهمی که چقدر از دست دادن آن ها برایم سخت و عذاب آور است ..

می فهمی که اصلا مثل قبل در اعماق قلبم، به زندگی ام امید ندارم و روزها را به غم انگیز ترین شکل ممکن می گذرانم و گله و شکایت ندارم چرا که خودم دارم برای تنبیه خود، بهترین روزهای زندگی ام را اینگونه سپری می کنم .. دلم می خواهد یک بار هم که شده، مثل آن روزها با تمام وجود بخندم و خوشحال باشم .. نه اینکه همه چیز انقدر برایم تلخ باشد که شوخی های دیگران دل مرا بکشند .. لبنخد بزنم، عبور کنم و در تنهایی خود اندازه ی این بیست سال زندگی ام گریه کنم ..