سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ژرفای خیال

...

    نظر

 

بیا .

بیا تا ببنی چه با من کردی ...

بیا تا دوباره غرق بودن در اندیشه ی تو ، هیجانی وصف ناپذیر را در دل ِ بی قرار من برانگیزد ...

بیا که بودنت ، شکوفه ی امید را بار دیگر در دستان ِ خالی من ، دستانی که نیازمند تواند ، بپروراند ...

گاهی دستان را در برابر ِ تو دراز می کنم و زیر لب می گویم : کمی امید لطفا ...

امید ، درد ِ بی پایان ِ مرا شفا نمی دهد ...

تنها مرحمی است بر قلب ِ شکسته و رنجور ِ من ...

بیا .

بیا و در اوج ِ ناامیدی هایم ، امید را بار دیگر التیام بخش ِ روح ِ زخمی ام کن ..

 

 

پ.ن :

تو می روی ...

و من به تو نمی رسم ..

هیچ تقلایی مرا به دستان ِ آرامش بخش تو نخواهد رساند ...

تو در پنجمین روز ِ هفدمین بهار زندگی ام می روی ..

غصه ام اینست که آخرین تصویر تو از بودنت در برابر چشمان ِ بارانی ام ، تار بود ...

و قصه ام اینست که این حرف ها ، حرف های سال ِ گذشته است ...

حرف های امسال یک جور دیگرست ..

حرفهای امسال دیگر رنگ و بویی از اشتیاق زیستن ندارد ...

دردِ زیستن دارد ...

قصه ام اینست که روز ِ رفتن ِ تو ، در برابر ِ تو ، می ایستم ..

و می گویم : از من نخواه همان حنانه قبلی بمانم ..

...